دنیز ماه نی نی مامان و بابا

          ماهگیت مبارک       مي خواهم اين روزهايت را بنويسم.   روزهاي دوست داشتني 30 ماهگيت را ...   اين روزها ميدوي...   دويدن به معناي واقعي...   صداي پاهاي كوچكت روي زمين   و قهقهه هايت در هوا خانه را شور مي بخشد.   حس خوب زندگي مي دهد.   اين روزها شعر مي خوانيم...   مثل قبل ...زياد   و تو هم چنان آنها را با من تكرار مي كني....   داستان سیندرلا, شنل قرمزی, جک و   لوبیای سحرآمیز, زیبای خفته, حسن...

        چون این روزا بابایی مشغول درسهای دانشگاهه,   فرصت نمیکنه بیشتر وقتشو با تو بگذرونه واسه   همین هم دیروز بعداز ظهر وقتی از خواب بیدار   شدی بابایی ازت پرسید کجا دوست داری ببرمت؟   تو هم فورا گفتی : لاله پارک......   بابایی مارو برد اونجا و کلی هم خوش گذشت.     موقع برگشتن هم وقتی مغازه ی   پیتزا فروشی رو دیدی به بابایی گفتی:   آ  جاوید دنیزه بیدانا سان ده وچ آلیشاااان؟   وقتی بابایی گفت چشم   فورا گفتی پی...